مهدی اسدنژادمهدی اسدنژاد، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

mahdi

نان خانگی

عزیزدل مامان یه روز تو خونه نان خانگی میپختم که حوس کردم  اسم تو رو هم درست کنم و خیلی از این کار من خوشحال شدی و تمام حروف اسم نازتو خودت خوردی نوش جانت عزیزکم ...
7 بهمن 1394

رفتن به مهد

عزیزم داری کم کم راهی مدرسه میشی تو مهد قرآن ثبت نامت کردم میخواستم سرویس ثبت نامت کنم که گریه میکردی راستی پسر نازم خیلی مامانی هستی با چند تا دلیل آخر راضی شدی که با سرویس بری یو بیای الان دیگه خوشحال هستی که سوار سرویس هستس چند تا هم دوست پیدا کردی تو مهد قرآنم همه ازت راضی هستن به خصوص خانم شفیئی خیلی هم به درس علاقه داری  ...
13 آذر 1394

عروسی دایی رضا

عزیزم 5 ساله بودی روز جشن دایی رضا همه داشتن به زن داییت کادو میدادن که یکدفعه تو از جیبت 500 تمن خالی در اوردی و به عروس هدیه دادی و من از این مردونگیت خوشم اومد و دایت گفت این ارزشش 5 میلیارد هستش اینشا الله عروسی خودت ...
13 آذر 1394

اولین 13 بدر

ما با خانواده دایی محمد رفته بودیم ائل گلی که هوا سرد بود چادر مسافرتی هم از شانس نداشتیم که ببریم به خاطر تو و امین که سردتون نشه با چادر سر من و زن دایت واسه شما چادر شبیه خیمه درست کردیم و همه که از اونجا رد میشدن میخندیدن ...
13 آذر 1394

روز تولد1 سالگی

عزیزم واست یه جشن مخلوط گرفته بودیم و تو نمیدونستی که تولدته و هی گریه میکردی و نمیزاشتی ازت عکس بگیرم راستی قبل تولدت کلمه میگفتی اولین کلمت    نه نه   بودو بعد ماماو...و کادو تولدت:بابا واست 3چرخه خریده بود و مامانی واست لباس هایی که الان تو عکس تنت هست رو خریده بود وآبجی ها واست ماشین و موتور خریده بودن ...
13 آذر 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به mahdi می باشد