خوشکل مامانو بابا تو مدرسه معلم،مدیر و ناظم ها خیلی تو رو دوست دارن و میگن مهدی افتخار واسه مهد ما و منو جلوی همه کس سربلند کردی و درساتم خیلی خوبه تازه امتحانات دادی و تو همش خیلی خوب بود هیف که بدون گرفتن عکسا بردی مدرسه انشاالله درساتو از این بهتر ادامه بدی و به شعلی که الان پلیسی هستو دوست داری برسی و این اولین کاردستیت هست که به کمک آبجی مریم ات درست کردی ...
نازم 3روز بعد رفتنت به آمادگی حرف(س) را یادت دادن وقتی اومدی به خونه ذوق کرده بودی ولی نارحت هم بودی که بلد نبودی بنویسی من بعد 2بار آموزش دادن بلاخره تونستی بنویسی و خوشحال بودی و منم با بوس های فراوان تشویقت میکردم ...
عزیزدل مامان یه روز تو خونه نان خانگی میپختم که حوس کردم اسم تو رو هم درست کنم و خیلی از این کار من خوشحال شدی و تمام حروف اسم نازتو خودت خوردی نوش جانت عزیزکم ...
عزیزم داری کم کم راهی مدرسه میشی تو مهد قرآن ثبت نامت کردم میخواستم سرویس ثبت نامت کنم که گریه میکردی راستی پسر نازم خیلی مامانی هستی با چند تا دلیل آخر راضی شدی که با سرویس بری یو بیای الان دیگه خوشحال هستی که سوار سرویس هستس چند تا هم دوست پیدا کردی تو مهد قرآنم همه ازت راضی هستن به خصوص خانم شفیئی خیلی هم به درس علاقه داری ...
عزیزم 5 ساله بودی روز جشن دایی رضا همه داشتن به زن داییت کادو میدادن که یکدفعه تو از جیبت 500 تمن خالی در اوردی و به عروس هدیه دادی و من از این مردونگیت خوشم اومد و دایت گفت این ارزشش 5 میلیارد هستش اینشا الله عروسی خودت ...
ما با خانواده دایی محمد رفته بودیم ائل گلی که هوا سرد بود چادر مسافرتی هم از شانس نداشتیم که ببریم به خاطر تو و امین که سردتون نشه با چادر سر من و زن دایت واسه شما چادر شبیه خیمه درست کردیم و همه که از اونجا رد میشدن میخندیدن ...