mahdi

عزیزم واست یه جشن مخلوط گرفته بودیم و تو نمیدونستی که تولدته و هی گریه میکردی و نمیزاشتی ازت عکس بگیرم راستی قبل تولدت کلمه میگفتی اولین کلمت    نه نه   بودو بعد ماماو...و کادو تولدت:بابا واست 3چرخه خریده بود و مامانی واست لباس هایی که الان تو عکس تنت هست رو خریده بود وآبجی ها واست ماشین و موتور خریده بودن ...

عزیز مامان تو تو 7 ماهگی نشستن رو یاد گرفتی و کم کم چهار دست و پا میرفتی و من با این کارت لذت میبردم و در 10 ماهگی ایستادی و هی راه میرفتی و میوفتادی  ...

گل پسرم 6 ماهه بودی که رفتیم مشهد و اینم عکساش ...

نفس مامان تو 4 ماهگی همگی رفتیم جلدیان واسه دیدن دایی رضا که اونجا خدمت میکرد واین عکسای اونجاست ...

پسرم تو 2 ماهگی دیگه پسردایت امین صبرش لبریز شد و خیلی به تو حسودی میکرد دایی محمد اینا اومده بودن واسه دیدن تو که یه دفعه امین آب خواست یکم از آب رو که خورد لیوان رو پرت کرد سمت تو خدا رو شکر که به دیوار خورد و به تو هیچی نشد ...

ناز مامانی ما تورو تو 35روزگی در درمانگاه فارابی ختنه کردیم من طاقت گریه کردن تو رو نداشتم و پریشان بودم که دکتر منو از اتاق بیرون کرد و بابایی پیشت موند که تورو نگه داره بعد ختنه رفتیم خونه و بعد 7 روز حلقت اوفتاد و اون 7 روز به من خیلی سخت گذشت.راستی بند نافتم 9 روزه افتاد و ابجی زهرا برد انداخت تو مدرسه خاتم النبین تو مسیر کوی دانشگاه تبریز اینم عکس از بچه گیت ...

عزیزدلم الان اینجا روز 7 هستی و ما به خاطر تو مادربزرگتو وفامیل هارو دعوت کردیم که اسم زیبای تورو بزاریم مریم بخاطر تو که خیلی زیاد دوست داره روز تولد خودشو22روز انداخت عقب که باجشن نام گذاری تو یکی باشه ...

سلام پسر گلم تودر سال89در26بهمن ماه در بیمارستان الزهرا ساعت 9:30صبح به دنیا امدی وبا آمدنت به زندگیمون نور بخشیدی عزیزم قبل بدنبا اومدنت اسمت رو خودم انتخاب کرده بودم اسم قشنگ تو مهدی هستش این اولین عکس میوه دلم هستش ...